عقل به خودش وفادار است

«نام کانت در آن واحد، آغاز و انجامي براي مدرنيته است» اين جمله ژان فرانسوا ليوتار تأکيدي است بر سخن هايدگر، در جايي که گفته است: «کانت بر زندگي همه ما سايه افکنده است». ايمانوئل کانت (1724-1804) در همه عمر معلم و متعلم بود و علاوه بر فلسفه سالها منطق و اصول تعليم و تربيت، فيزيک، حقوق طبيعي، اخلاق، خداشناسي استدلالي، مردم شناسي و جغرافياي طبيعي نيز درس ميداد، به گونهاي که حتي به افسران پادگان رياضيات، جغرافياي طبيعي و سنگر سازي ميآموخت. خودش نيز هيچگاه از تحصيل باز نماند، گذشته از فلسفه نقادياش که تازه در دهه پنجم زندگياش طرح شد و جهان فلسفه را دگرگون کرد، هيچگاه از آموختن باز نماند و تدريس را در کنار تحصيل پي گرفت.
کريم مجتهدي، استاد بازنشسته فلسفه در دانشگاه تهران و رئيس گروه فلسفه پژوهشگاه علوم انساني از بسياري جهات از جمله انضباطش در امور شبيه کانت است، اما بيش از همه وجهه همتش در تدريس و تحصيل او را شبيه به کانت کرده است. او که در 18 سالگي به فرانسه رفته و رساله کارشناسي ارشدش را تحت عنوان «تحليل استعلايي کانت» زير نظر ژان وال، فيلسوف شناخته شده فرانسوي نگاشته است، سالها کانت را تدريس کرده است و اگرچه تاکيد ميکند که يک کانتي نيست، اما چندين کتاب در سطوح مختلف براي معرفي افکار او به فارسي منتشر کرده است. عصر چهاردهم ارديبهشت ماه، در دومين جلسه از سلسله نشستهاي گروه فلسفه مؤسسه پژوهشي حکمت و فلسفه ايران، دکتر کريم مجتهدي در حضور علاقهمندان و شماري از اعضاي هيات علمي اين مؤسسه به شرح موجزي از روششناسي استعلايي کانت پرداخت، پيش از آن البته دکتر مجتهدي به اهميت تعليم و تعلم و نقش فلسفه در اين باب اشارات مهمي داشت:
دکتر مجتهدي سخنش را با اشاره به هفته معلم و اهميت آموزش آغاز کرد و گفت: معلم فلسفه خود دانشجوست. فلسفه اساسا يعني دانشجويي و فيلسوف کسي است که حب حکمت دارد. اگر به تجربه شخصي خودم اکتفا کنم، بايد بگويم که دانشجويي آن شعف واقعي است که به انسان دست ميدهد. شعف دانستن امري که نميدانيم پاداشي است بسيار خاص که با هيچ چيز قابل مقايسه نيست. بنابراين بايد به آموزش اعتقاد داشت. کسي که به آموزش اعتقاد ندارد نميتواند معلم يا دانشجو باشد. بايد باور داشت که تحصيل يک پيشرفت واقعي است. دانشجويي که به صورت «همه چيز ميدانم» سر کلاس ميآيد ارزش ندارد. امروزه ذهن ما آلوده شده است و مقياسهايي براي تشخيص اهميت يک فکر يا اثر ادبي به کار ميبريم که درست نيست. ما همه چيز را ارزش مصرف ميسنجيم و توجه نداريم کهم چه چيز ارزش مصرف را فراهم کرده است. من نميخواهم از فلسفه دفاع کنم، بلکه ميخواهم از تفکر دفاع کنم. هيچ رشتهاي در دنيا نميتواند ادعا کند که بدون تفکر به جايي ميرسد. زندگي کردن، حق هر انساني است، اما بايد به همراهش حق دانستن نيز باشد. دانستن حق و هدف ماست و اين هدف را خودمان بايد ايجاد کنيم. کانت بيش از چهل سال داشت که سر کلاس ساير اساتيد ميرفت و ميآموخت. او ميگفت دانستن حق من است. حتي به نظر من در يک ادعاي افراطي حق دانستن بر حق زندگي اولويت دارد، زيرا زندگي کردن چيزي است که همه داريم، اما دانستن حق دروني است و نشان از همت روح انسان است.
دکتر مجتهدي در ادامه به مقدمه بحث از روش استعلايي کانت و زمينههاي ظهور فلسفه جديد پرداخت و گفت: معمولا همه فلاسفه غربي در عصر جديد از بيکن و دکارت تا اسپينوزا، لايبنيتس و کانت که در سدههاي هفدهم و هجدهم زندگي ميکردند، فلسفه را مستقل از علوم مطرح نميکنند. بنابراين تفاوت ايشان با فلاسفه قرون وسطا از اين جهت است که فيلسوفان قرون وسطا عقربه ذهنيشان ميان عقل و وحي حرکت ميکند. در ميان فيلسوفان و حکماي ما نيز چنين است که يکي اشعري است و صرفا به وحي توجه ميکند و ديگر معتزلي است و بيشتر به عقل توجه دارد. اما در عصر جديد عقربه ذهني متفکر يک سمتش علوم جديد است و طرف ديگرش متوجه کلام سنتي، فرهنگ ملي و سنت قبلي است. مثلا لايبنيتس ميکوشد ميان اين دو قطب تعادلي ايجاد کند. لذا علم در فلسفه جديد مطرح است و همه فيلسوفان حتي آنها علم جديد را رد ميکنند، به آن توجه دارند. در ميان فيلسوفان ايراني کسي که بيش از همه به علم توجه دارد و متاسفانه بيشتر به جنبه سياسي انديشهاش توجه شده است، خواجه نصيرالدين طوسي است.
نويسنده «افکار کانت» پس از بيان اين مقدمه به جدال ذهني کانت و فضاي ذهني او اشاره کرد و گفت: کانت نيز يک عقربه ذهنش نيوتن است. فضاي نظري کانت تامل در نيوتن است و متوجه علم جديد در قرون هفدهم و بالاخص هجدهم و نيوتن است. اساسا عصر روشنگري و قرن هجدهم همه فيلسوفان در تراز نخست به نيوتن توجه داشتهاند. جان لاک انگليسي، طنز ولتر فرانسوي، برخي نوشتههاي ديدرو، نوشتههاي روسو(بيشتر در جهت مخالفت با بقيه) و دايرهالمعارف نويسان فرانسه مثل دالامبر نيوتن را اصل قرار دادند. ايشان دايرهالمعارف را با اين روحيه نوشتند که با فيزيک نيوتن ميدانيم علم چيست و با اصل قرار دادن آن ميخواهيم ساير علوم را بنويسيم. کانت نيز در سال 1724 منتشر شده است و در همين فضاي ذهني و نظري زندگي ميکند و ميانديشد. فلسفه نقادي او اما در سال 1781 در کتاب «نقادي عقل محض»به ظهور ميرسد. بحث روششناسي استعلايي نيز فصل آخر همين کتاب است.
نويسنده «زندگي و افکار کانت» سپس با اشاره به اهميت اين فصل کتاب گفت: اين فصل به دليل آن که در آخر کتاب قرار دارد، از برنامه درسي عقب ميماند و در دورههاي کارشناسي تدريس نميشود که بيعلاقگي دانشجويان نيز در اين امر بيتاثير نيست. اما منظور از روششناسي در اين کتاب چيست؟ کانت در مقدمه اين کتاب به سادگي ميگويد که ما در عصري هستيم که براي همه(نه فقط غربيان بلکه کل عالم متمدن) علوم اختلاف ندارند. چيزي که توافق اذهان ما را جلب ميکند، علم است. البته من با اين حرف کانت مخالفم. اما به هر حال او ميپرسد که ما چرا در مسائل فيزيکي توافق داريم اما در مسائل مابعدالطبيعي مثل خلود نفس يا تجرد نفس توافق نداريم؟ چه چيزي در فيزيک هست که در مابعد فيزيک نيست؟ کانت ميخواهد از اين راه شناسايي انسان را با روش استعلايي تحليل کند. اساسا روششناسي استعلايي يعني بررسي شرايط ماتقدم. يعني چه شرايط ماتقدمي هست که علم را معتبر ميکند اما مابعدالطبيعه را خير؟ او سپس به بررسي مراحل شناسايي انسان ميپردازد و ميگويد که شناسايي انسان با حس و احساس شروع ميشود. ما با احساس جهان خارج را در مييابيم، اما بعد از آن با فاهمه درباره جهان خارجي حکم صادر ميکنيم. براي کسب دانش اين همکاري داده حس و مقولات فاهمه ضروري است. البته فاهمه براي کانت نه از نظر ذات بلکه از نظر کارکرد تفاوت دارد. فاهمه ديده جهان مادي و پديدارهاي مادي دارد و روابط ميان آنها را تبيين ميکند. فاهمه اين کار را با استفاده از مقولاتي چون وحدت، کثرت، شخصيت، ايجاب، نسبت، جوهر، علت و ... ميکند.
دکتر مجتهدي در اينجا بر جنبه آموزشي فلسفه کانت و مفيد بودن آن در جهت تقويت قواي ذهني تاکيد کرد و گفت: البته جواني که اين سخنان کانت در مورد شناخت و مراحل آن را ميخواند ممکن است با او موافق نباشد، اما مطالبي که کانت بيان ميکند و شيوه بيانش بسيار جالب است و شبيه هندسه اقليدسي است که آموزشش، يک آموزش واقعي است. کانت هم چنين است و کسي که کانت بخواند قدرت تحليل بيشتري از کسي دارد که با او آشنا نيست.
وي در ادامه به توضيح مراحل شناخت انسان نزد کانت در کتاب «نقادي عقل محض»پرداخت و گفت: نزد کانت صحبت بر سر اين است که ما جهان خارج را تحت دو شرط استعلايي حس يعني زمان و مکان در احساسمان در مييابيم و با فاهمه روابط ميان آنها را پيدا ميکنيم. سخن معروف کانت را همه به ياد داريم که «بدون دادههاي حس فاهمه بيمحتواست و بدون مقولات فاهمه حس نابيناست». بر اين اساس کانت محدوده فيزيک نيوتن را نشان ميدهد. مقولات فاهمه نيز در نهايت با محصول فيزيک نيوتن مطابقت دارند، به همين دليل فيزيک نيوتن معتبر است. در اين محدوده مسائلي که به پديدارهاي مادي است را ميتوانيم درک کنيم، اما ذوات را با فيزيک نيوتن نميتوان شناخت، به همين دليل است که کميت فيزيک نيوتن در مسائلي که فراتر از پديدارهاست، مثل مسئله خلود نفس لنگ است. بر اين اساس شناسايي انسان محدود است، و فاهمه نميتواند از پديدار فراتر رود. اما عقل فراتر ميرود، يعني مسائلي را مطرح ميکند که در چارچوب فيزيک نيوتني نميگنجد. مثلا عقل ميخواهد بداند که آيا انسان سرمدي هست يا خير؟ اينهامسائلي است که البته از مسائل نيوتني وعلمي حتي طبيعيتر است. اين پرسشهاي مهمي است که فيزيک نيوتن در موردشان سکوت ميکند و قادر نيست به آنها پاسخي بدهد. اما ذهن انسان حالتي ديالکتيکي و تعارضي دارد و مثلا از يک طرف به سرمديت انسان و از سوي ديگر به نفع فناي او استدلال ميکند. مسائلي چون مسائل اخلاقي يا هنري يا مباحث بنيادين مابعدالطبيعه در فيزيک نيوتن امکان طرح ندارند، اما اين مسائل که بسيار انسانيتر هم هستند، به هر حال طرح ميشوند و بايد پاسخي برايشان يافت.
دکتر مجتهدي تاکيد کرد: در اينجاست که فلسفه کانت به بنبست ميرسد و به ناچار ميخواهد از طريق اخلاق از اين بنبست رهايي يابد.مسائلي از قبيل خلود نفس، يا احساس زيبايي يا شعفي که ايجاد ميکند را فيزيک نيوتن بيپاسخ ميگذارد. احساسي که انسان به عنوان انسان از زيبايي عالم احساس ميکند، مستقل از عالم است، اين احساس را يک شاعر يا موسيقيدان يا نقاش بهتر ميتواند طرح کند. کتاب کانت به هر حال با اين بيان به پايان ميرسد، اما پيش از آن يک فصل دارد که به عقيده من از مهمترين فصول کتاب است و آن همان روششناسي استعلايي عقل است.
دکتر مجتهدي در مورد اهميت عقل گفت: عقل را نبايد دست کم گرفت. البته عالم همهاش تجربه است اما ما در عين حال که عالم را با حس تجربه ميکنيم، نبايد عقل را منفعل بدانيم. عقل فعال و سازنده است و اين را فلاسفه بزرگي چون اسپينوزا و لايبنيتس نشان دادهاند. ايشان معتقدند که عقل فعال، سازنده و به تعبير ابنسينا حي بن يقظان است. اسپينوزا مثلا ميکوشد در فلسفهاش همه چيز را از عقل و با استفاده از روش عقلاني با اصول موضوعه عقل نشان دهد. کانت نيز در فصل پاياني کتابش به اهميت عقل اشاره ميکند. او در اين فصل اشاره ميکند که عقل يک جور صيانت ذات دارد و خودش، خودش را حفظ ميکند. عقل حافظ خودش است. اما روش عقل در اين صيانت ذات چيست؟ چه چيزي است که عقل را فعال و مستقل ميکند؟ اين حضور انسان براي خودش که ابنسينا نيز در مسئله معروف انسان معلق به آن اشاره ميکند، چگونه ممکن ميشود؟ عقل چگونه خودش را ميشناسد و نسبت به خود حضور دارد؟
عضو پژوهشگاه علوم انساني سپس به روش کانت در پاسخ به اين پرسشها پرداخت و گفت: اينجاست که کانت نظريهپردازي ميکند. به باور کانت عقل ضوابطي دارد که بر اساس آن ضوابط ميتوان عقل را شناخت و امر معقول را از امر غيرمعقول تميز داد. اولين ضابطه عقل اين است که منضبط است. امر معقول انضباط دارد. اين را لايبنيتس و اسپينوزا به خوبي نشان دادهاند. اما اين انضباط از کجاست؟ زيرا معرفت انسان به طور عادي همان تداعي صور نفساني است که تحت هيچ انضباطي نيست. به نظر ميرسد اين انضباط براي کانت از همان مفهوم «محض» نشات ميگيرد که در عنوان کتاب کانت نيز هست. عقل محض اگر بخواهد صرفا عقل باشد و مستقل، با انضباطش خودش را ميشناسد. اگر انضباط را از عقل بگيريم، آلوده ميگردد و ديگر عقل درستي نيست. البته کانت در حاشيه اين بحث نکات بسيار جالبي را نيز طرح ميکند. او فکر ميکند که عقل براي حفظ خودش منضبط است.
دکتر مجتهدي قانون را دومين ضابطه عقل از ديد کانت خواند و گفت: از نظر کانت عقل قانونمند است، يعني نميتواند پريشانگويي کند. عقل بايد قانونمند باشد و مصادره به مطلوب نکند. عقل بايد به خودش وفادار باشد. تعقل توسع عقل است. اما کانت براي بيان سومين ويژگي عقل از اصطلاحي عجيب استفاده ميکند. او ميگويد عقل بايد ساختار «معمارگونه»(architectural) داشته باشد. در معماري براي ساختن يک ساختمان بايد نسبتها را رعايت کرد، به ترتيب وفادار ماند. عقل نيز نميتواند از مقدماتي که چيده است، نتايجي نامربوط استنباط کند. اما آخرين ضابطه عقل که من به خصوص به آن حساسيت دارم، تاريخمند بودن عقل است. از نظر کانت عقل بايد يک حافظه داشته باشد. درست است که تعقل توسع عقل است، اما اين توسع بايد مبتني بر شناخت گذشته خودش باشد.
دکتر مجتهدي با تاکيد بر اهميت اين بخش از فصل پاياني کتاب کانت گفت: اين آخرين صفحات کتاب کانت به دليل قولي که او به ناشر داده و عجله در دير نشدن، خيلي مختصر و عجولانه نگاشته شده است و آن طور که بايد باشد نيست. اما اين قسمت براي من که معلم هستم اهميت زيادي دارد. زيرا درد اصلي هر معلمي شناخت آن سوابق است. بدون اين سوابق نتايج بياعتبار است. دانشجويي که نتايجي را ميگويد يا نويسندهاي که مقالهاي مينويسد، اگر آن سوابق را نداند، کارش اعتبار چنداني ندارد. فلسفه ميخوانيم براي آن که با تاريخ فکر بشر آشنا شويم و بدانيم در طول هزاران سال چه بر سر انسان آمده است. اين حرکت جوهري فکر است که حتي اگر در جهت استکمال نيز نباشد، اما بروز جوهر عقل است. اين را نميشود ناديده گرفت و يک شبه متفکر شد. خود حرکت فکر را بايد در نظر گرفت. گاهي حتي ما به سقراط نيز نرسيدهايم. خود دانستن اين ندانستن يا به تعبير نيکولا کوزانوس ناداني خردمندانه اهميت دارد.
دکتر مجتهدي در ادامه گفت: فلسفه ريشههاي کهني دارد و وقتي ما اين ريشهها را نميشناسيم، تيشه به ريشه خودمان ميزنيم. بدون شناختن ريشههاي فکر و سابقه آن نميشود چيزي را ساخت و نميشود ساختار معمارگونه را استحکام بخشيد. معلم نيز بايد همين کار را بکند، يعني اقلا سعي کند به ريشهها توجه کند تا جوانان خودباور شوند. اين خودباوري غير از انائيت است و منظور از آن اتکا به همت خويش است. از طريق همين نوع تعليمات است که آينده واقعي به روي فرهنگ جامعه باز ميشود. آيندهاي که با خوشبيني کودکانه لايبنيتس قصد ساختن آن را داريم. اين خوشبيني که در تعبير الخير في ماوقع لايبنيتس هست و مورد طنز و مضحکه ولتر در کانديد نيز ميشود، در واقع حفظ همت است. همت انسان از اميد تغذيه ميکند. انسان نيازمند همت است و براي از دست ندادن همت بايد اميدوار باشد.
جلسه با پرسش و پاسخ حضار به پايان رسيد. در يکي از اين پرسشها دکتر مجتهدي پيرامون مسئله تاريخمندي عقل از ديد کانت توضيح داد: يکي از انتقاداتي که به کانت شده است، توسط هردر است که خود فيلسوف تاريخ است و در نوع خودش فوقالعاده است و چندي شاگرد کانت بوده است. کانت بعدا چند مقاله هم در مورد تاريخ نوشت که چندان عميق نيست. اما کسي که اين فصل آخر را توسع ميبخشد هگل است. او ميگويد که عقل تاريخمند است. دکتر مجتهدي همچنين به اهميت و جذابيت فلسفه اخلاق کانت اشاره کرد و گفت: کانت در اخلاق نشان ميدهد که انسان ميتواند لياقت سرمديت را داشته باشد.