اخلاق كانتي وظيفهگرا يا تكليفگرا؟

درآمد: آيا بالاخره کانت نميخواهد دست از سر ما بر دارد؟ يا اين ما هستيم که او بيخيال او نميشويم؟ اگر انصاف داشته باشيم، بايد اذعان کنيم که اين ما هستيم که همچنان به انديشهها و انديشيدههاي بزرگ اين مرد ريزجثه و تنهاي قرن هجدهمي که در شهر کوچک کونيگسبرگ در شمال آلمان ميزيست، محتاجيم: اين که چه چيز ميتوانيم بدانيم، چه کار مجازيم بکنيم و چه آرزوهايي در دل ميپرورانيم. اين بار دکتر شهين اعواني، عضو هيات علمي موسسه پژوهشي حکمت و فلسفه ايران که دکترايش را در دانشگاه بن آلمان با رسالهاي با عنوان «کرامت انساني به عنوان اصل اخلاقي در تدوين حقوق بشر بر اساس ديدگاه کانت» اخذ کرده است، کوشيد تا به دومين موقف مذکور از نگاه فيلسوف آلماني بپردازد. عصر چهارشنبه هشتم خردادماه در موسسه نشست «اخلاق كانتي وظيفهگرا يا تكليفگرا» برگزار گرديد و در اين نشست شهين اعواني شرحي دقيق از ابعاد فلسفه اخلاق فيلسوف را ترسيم کرد. دکتر اعواني علاوه بر فلسفه آلماني در فلسفه تطبيقي مقالههاي مختلفي مثل «در آمدي بر نفس در سهروردي و مقايسه با افلاطون»، «نسبت ميان عقلانيت و کرامت انسان در فلسفه ملاصدرا و کانت» «مرگ و جاودانگي در نيچه، هايدگر و عرفان اسلامي» دارد و به وضعيت زنان در ايران نيز علاقهمند است. اينک گزارش اين نشست:
دکتر اعواني در ابتداي بحث به طرح دو سوال يکي از ديدگاه کانت و ديگري از نظر منتقدان پرداخت و گفت: کانت ميپرسد آيا اين امر به منتها درجه ضرورت ندارد که فلسفة اخلاق نابي پيريزي کنيم بهکلي فارغ از هر آنچه تجربي است، باشد؟ اين سوال اصلي کانت است. منتقدان در برابر ميپرسند که آيا اصولاً محورقراردادن کردار کاملاً عاقلانه طريق صواب در رويکرد به اخلاق است؟ آيا بايد عاطفه و احساس و تجربه را در نظر نگيريم.
شهين اعواني در ادامه به شرح وظيفهگرايي پرداخت و گفت: در وظيفهگرايي چندين اصطلاح مشابه را نيز به کار ميبرند، به گونهاي که حتي فکر ميکنند کانت در وظيفه نيز فضيلتگراست. اين گونه نيست. اصطلاحات کانت خودآييني، خودخلقي مدام، خود قانونگذاري و قانون زريني است که در مسيحيت آمده و کانت از آن استفاده ميکند.
دکتر اعواني اشتباهي که در اکثر ترجمههاي فارسي از کانت شده را خلط ميان دو مفهوم تکليف و وظيفه خواند و گفت: به اين جهت است که ما کانت را اصلا فضيلتگرا ميدانيم و تکليفگرا نميدانيم و وظيفه را به اشتباه برداشت ميکنيم. کانت در دو جا نظر خود را در مورد مفهوم Pflicht يا duty بيان ميکند. ما چون اين تصريح کانت را در نظر نميگيريم، بر اساس ترجمه duty و obligation (هر دو) به «وظيفه» اشتباهاتي پديد ميآيد.
کانت مفهوم وظيفه عقلاني را در پاسخ به مسئلهاي که هيوم طرح کرده، بيان ميکند. هيوم معتقد است که عقل به هيچ وجه به خودي خود نميتواند کردار آدميان را تعيين کند. زيرا عقل تنها با نسبتهاي امور سروکار دارد و ميان امور مختلف نسبت بر قرار ميکند. عقل صرفا ابزار گزينش وسايل صحيح براي نيل به غايات و اهداف را به ما نشان ميدهد، اما توان آن را ندارد که غاياتمان را براي ما برگزيند. در غايتگزيني، عقل بايد کنار گذاشته شود، به همين سبب به احساسات، اميال و عواطف بايد توجه کرد. ما به نسبت اهداف و غاياتمان احساسي داريم که آن احساس انگيزه در عمل ما ميشود. کانت در پاسخ به اين ديدگاه هيوم، معتقد است که به هيچ عنوان ميان عقل و احساس رابطهاي نيست. از نظر او عقلانيت در کل مفهوم عقلاني بودن جايگاه محوري دارد. اگر تکليف اخلاقي راستيني براي انجام دادن کاري بر عهدهام باشد، چه بخواهم و چه نخواهم، آن تکليف برايم واجب و الزامآور است و هيچ کس نميتواند از اداي تکليف خودداري کند. چيزي که براي من تکليف است، براي هر کس ديگري که از جهاتي ذيربط مثل من باشد و در وضعيت و موقعيتي مثل من باشد، بايد تکليف اخلاقي باشد. تکليف اخلاقي براي همگان يکسان است.
دکتر اعواني سپس به تمايز دو مفهوم تکليف و وظيفه پرداخت و گفت: به نظر کانت ما دو معنا از وظيفه داريم. يکي معنايي از وظيفه که از بيرون بر ما تحميل شود و ديگري وظيفهاي که از درون بر ما تحميل شود. نمونه نخست مثل قوانين شغلي که بر فرد تحميل ميشود. البته فرد اختيار دارد که شغل را بپذيرد يا خير. اما وظيفه از درون يعني که فرد از درون به اين برسد که خود را موظف بداند چنان رفتار کند. اين وظيفه را کانت تکليف(Verbindlichkeit= obligation) ميخواند. لذا کانت با نظريه نتيجهگرايي معاصر همخوان نيست.
دکتر اعواني گفت که کانت مفهوم وظيفه را از رواقيون و سيسرو گرفته است. وي گفت: کانت معتقد است که اين مفهوم نزد رواقيون موجب تحولي در فلسفه اخلاق شده است و ايده وظيفه جايگزين ايده سعادت نزد سيسرو شده است. تا قبل از سيسرو مفهوم سعادت جايگاه خاصي در فلسفه اخلاق داشته است. تداخل مفهوم طبيعت و اخلاق در اين دوره ظاهر ميشود. رواقيون در اين دوره رويکردي طبيعتگرايانه اتخاذ ميکنند و مفهوم وظيفه را به جاي سعادت برجسته ميسازند. سيسرو در کتاب وظيفه ميگويد که در هيچ مرحلهاي از زندگي چه در حوزه سياست يا در امور شخصي، خواه در مسائل عمومي يا در مسائل خانواده، چه به هنگامي که تو به تنهايي کاري را انجام ميدهي يا با ديگران، نميتواني از مفهوم وظيفه فارغ باشي. توجه به آن سرچشمه فضيلت و شرافتمندي در زندگي است و اهمال يا بيتوجهي به آن ننگ و رسوايي به دنبال دارد. کانت اين مطلب را از سيسرو ميگيرد و تغييراتي در آن ميدهد.
وي با تشريح بيشتر اخلاق رواقيگرايانه مبتني بر وظيفهگرايي گفت: نظريههاي اخلاقي فراواني بعد از رواقيون ارائه شد از جمله نظريه اخلاقي مبتني بر فرمان الهي. اما رواقيون معتقدند که خير حقيقي به معناي پيروي از احکام عقل است و متابعت از عقل انسان را وادار ميسازد تا مطابق با طبيعت زندگي کند. در اين راستا شهوات و اميال را با دلي آرام مسخر کرده و با قبول نظام عالم تن دهد. از نظر رواقيون شر به معناي سرپيچي از فرمان عقل است و بنده شهوات و اميال خود گردد. به اين دليل کانت اخلاق رواقي را اخلاق بردباري و خويشتنداري مينامد.
دکتر اعواني سپس به بيان نظر کانت در مورد انسان به عنوان پيششرط اخلاق پرداخت و گفت: کانت در ابتدا ميپرسد که اخلاق بر چه کسي بار ميشود؟ ضمن آن که او از چيستي انسان نيز ميپرسد. از نظر او انسان موجودي خردمند است که از عقل برخوردار است. دو عقل در او هست، يکي عقل نظري که او را قادر ميسازد مسائلي مثل رياضيات و منطق و مابعدالطبيعه را بفهمد، ديگري عقل عملي که در خدمت اراده نيک است. اراده نيک انگيزهاي است که تصميم بر نيک بودن را در انسان ايجاد ميکند و عقل عملي براي رسيدن به اين هدف انسان را ياري ميرساند. اين عقل عملي همان وجدان است که دستورات آن به صورت فطري در همه انسانها موجود است. انسانها هم عقل دارند و هم وجدان.
دکتر اعواني تصريح کرد: کانت پديدآورنده فلسفه اخلاق ناب است که از هرگونه تجربه برکنار و به انسانشناسي وابسته باشد. او امکان چنين فلسفهاي را از مفهوم مشترک وظيفه و قوانين اخلاقي برآمده از تکليف ميداند و معتقد است که مفهوم وظيفه تا زماني که اراده نباشد کارايي ندارد. اما مفهوم اراده بيقياس با چيزهاي ديگر خوب است. اين مفهوم از پيش در ذات فهم طبيعي و سالم نهفته است و بيشتر نياز به آشکار کردن دارد تا آموختن. ما نه وجدان را ميآموزيم و نه اراده را. در ارزشيابي کارهاي ما نيز اراده هميشه پيش است و شرط همه چيزهاي ديگر شمرده ميشود. مثلا مفهوم وظيفه هر چند متضمن پارهاي قيود و موانع ذهني است، ولي «خواست خوب» را در بردارد. اين قيود و موانع ذهني به جاي اين که مفهوم وظيفه را پنهان کند، از راه تضادي که با آن دارد، آشکارتر و درخشانتر ميسازد. کانت از همه کارهايي که مخالف وظيفهاند چشمپوشي ميکند. زيرا در چنين کارهايي اين پرسش که ريشة آنها وظيفه است يا خير، هرگز پيش نميآيد. چون در اصل با وظيفه ناسازگار است. او آن کارهايي را نيز که مطابق وظيفهاند، ولي انسان هيچگونه ميل مستقيم به انجام آنها ندارند را نيز کنار ميگذارد. لذا ملاک وظيفه بيروني نبودن و مخالف ميل نبودن، مطابق عقل بودن و از درون به ما حکم کند، است. بر اين اساس اگر ما از قانون هم به خاطر تبعيت از قانون پيروي کنيم، و اين ملاکها در مورد آن باشد، اخلاقي است.
دکتر اعواني در ادامه به بحث فرمان الهي از ديد کانت پرداخت و گفت: کانت ميپرسد که تکليف ما با فرمان الهي چيست؟ او معتقد است که اخلاق مبتني بر فرمان الهي يک نوع اخلاق وظيفهگراست. ولي بر اين اساس نميتوان بدون دين درک درستي از اخلاق داشت، زيرا انسان نميتواند بدون فرمانهاي الهي از داوريهاي اخلاق درست و نادرست و معاني آنها درک درستي داشته باشد. شرط کانت اين است که ما دين را به صورت عشق و ميل و فرمان از درون بپذيريم.
دکتر اعواني سپس به مفهوم «خودآييني» (Autonomie) نزد کانت پرداخت و گفت: کانت ميگويد اساس انسان و هرگونه طبيعت با استقلال و خودآييني عقلاني ميشود. در همين خودتقنيني شناخت حق و اصول برابري همه انسانها به عنوان اصل قرار ميگيرد. فکر «خودتقنين» محور اخلاق کانت است و اساس اخلاق انساني را بر پايه آن بنا مينهد. خودآييني اساس کرامت انسان و هر گونه طبيعت عقلاني است. خودآييني قوهاي است که قوانين را به صورت وظيفه در ميآورد. مفهوم وظيفه مستلزم پيروي از قانون ميشود. خودآييني اساس کرامت طبيعت انسان و هر گونه طبيعت عقلاني است. و فضيلت نصيب کسي ميشود که وظيفه خود را نه بر اساس قانون بلکه به عنوان واضع قانون انجام دهد و آيينهاي کردارش بالقوه قوانين عام باشد. انسان ميتواند در مورد هر چيزي که مربوط به شخص اوست اقدام کند، اما بايد در نظر داشت که انسان غايت و هدف است، و به هيچعنوان وسيله و ابزار نيست. هر چيزي که انسان را به صورت ابزار تعريف کند، از انسانيت انسان کاسته است. انسانيت انسان هدف اخلاق کانت است. انسانيت را چه در شخص خودمان و چه در مورد ديگران بايد غايت تلقي کنيم. لذا ذات خردمند يعني شخص، فينفسه غايت است. همهچيز «قيمت» دارد و قيمتش هم محدود است. اين انسان است كه «ارزش» دارد از اين رو هيچ چيز همعرض او نيست و ارزش فردي انسان همان کرامت و انسانيت اوست. لذا انسان ميتواند فقط در مورد موضع و شرايط خود اقدام کند و نه در مورد شخصيت خود. زيرا شخص انسان غايت است نه وسيله. شخصيت هر يک از ما بايد تبلور علو انسانيت باشد. تکاليف انسان نسبت به خويش عاليترين شرط و اصل اساسي اخلاق است. هر گاه تمام لذات زندگي از دست برود، تمام دادههاي ما نيز از دست برود، حفظ مقام انساني اين زيان را جبران ميکند. در هر صورت ارزش دروني فرد انساني و انسانيت است که هميشه ماندگار است.
دکتر اعواني سپس به ايرادي که منتقدان به کانت گرفتهاند اشاره کرد و گفت: ايشان ميگفتند وقتي وظيفه را چنين تعيين ميکنيد، مسئوليت انسان را چگونه مطرح ميکنيد و در قبال چه کسي؟ با کليسا و متدينين چه بايد کرد؟ کانت ميگويد اگر توسل به ايمان رفع وظيفه از خود به ديگري، يعني به خدا، رسول و... باشد، درست نيست. او معتقد است که اين افراد بيمسئوليت هستند که همه چيز را به خدا وا ميگذارند. اينان اراده خود را به کار نميبرند و همتشان را براي ارتقا آگاهي از خودشان به کار نمياندازند. درست است که خداوند هميشه به اصلاح ضعفهاي انساني بنابر باورهاي مسيحي و رفع نارساييهاي انسان عنايت دارد، اما اين فقط يک طرفه نيست. بلکه دوجانبه است. انسان هم نسبت به وظايفي که دارد، مسئوليت دارد و بايد خودش را بشناسد. فقط به شرطيکه انسان ابتدا خودش را بشناسد، ميتواند اميدوار باشد که شايسته رحمت خداوند قرار ميگيرد. اما اين شناخت خود به معناي آن است که از همان زاويه که خود را ميشناسيم، ديگران را هم بشناسيم. اين نيازمند وجدان است.
دکتر اعواني سپس به تعريف وجدان از ديد کانت پرداخت و گفت: آگاهي از يك دادگاه دروني در وجود انسان- كه افكار انسان در پيشگاه آن، يكديگر را متهم يا تبرئه ميكنند، وجدان (Gewissen) ناميده ميشود.» وجدان در واقع ، قاضيِ همراه است كه بر اساس تكليف قضاوت ميكند.
دکتر اعواني در رابطه با ارتباط فضيلت و تکليف در نگاه کانت گفت: کانت در کتاب فلسفه فضيلت تعريفي از فلسفه اخلاق از ديد قدما ميگويد و سپس اشاره ميکند که قدما تعليم اخلاق را با تعليم تکليف يکي ميدانستند. من اين دو را جدا ميدانم. تکليف تعليمي نيست. به همين دليل تکليف را بخشي از فلسفه اخلاق ميداند. اين شامل فلسفه تکليفي است که تحت قوانين خارجي نيست. کانت اخلاق را از حقوق جدا ميکند. او تمام احکام حقوقي را بيروني ميداند. او فلسفه تکليف را به دو بخش تقسيم ميکند: نخست فلسفه فضيلت و دوم فلسفه حق. فلسفه فضيلت شامل قوانيني است که تحت قوانين دروني و داخلي است، اما فلسفه حق تحت قوانيني است که مناسب قوانين بيروني است. مفهوم فضيلت نزد کانت همراه با مفهوم تکليف است. بر اين اساس بسياري از فلاسفه کانت را فضيلتگرا خواندهاند. زيرا او مفهوم فضيلت را به تکليف مرتبط ميداند. از نظر او بدون درک صحيح مفهوم تکليف، مفهوم فضيلت شناخته نميشود. فضيلت شناختني است، بر عکس تکليف که شناختني نيست. انسان اخلاقي انسان مکلف است براي يافتن مباني فضيلت، ميبايست مباني تکليف را در خودش بيابد و فضيلت را در آنجا بشناسد. در فلسفه کانت رابطه فضيلت و سعادت کاملا قطع ميشود و تکليف جايگزين آن ميشود. اساس انگيزه و رفتار انساني تکليف است نه سعادت. زيرا سعادت نتيجهگراست. از سوي ديگر سعادت از احوال عاطفي انسان ناشي ميشود و حالات عاطفي امور متاخر و بعد از تجربه هستند. حال آن که کانت ميکوشد بگويد که تکليف و وظيفه امري قبل از تجربه است. به همين دليل کانت عاطفه و سعادت را که از حالات آن است کنار ميگذارد. در صورتي که مفهوم تکليف فينفسه عبارت است از مفهوم يک گزينش آزاد و اجباري، به موجب قانون دروني و خودآييني. انسان آزادانه خودش را از درون مجبور ميکند. دستور اخلاقي اين اجبار را از طريق امر مطلق (categorical imperative) که نامشروط است، اظهار ميکند. مثالي براي اين امر مطلق(تنجيزي) اين است که «تنها بر اساس ضابطهاي عمل کن که به موجب آن بتواني اراده کني که آن ضابطه قانوني جهانشمول شود».
دکتر اعواني در توضيح امر مطلق به عنوان يگانه اصل اخلاق گفت: کانت مفهوم امر مطلق را در معناي اوامر اخلاقي مطلق به طور خاص به کار ميبرد. مثلا ميگويد بايد راستگو باشي. البته اين راستگو بودن در هر موقعيتي براي فرد الزامآور است و تحت هر شرايطي فرد ميبايد بر اساس تکليف دروني خود عمل کنند. او از اين اصل، «قانونگذاري بر اساس تکليف» را روشن ميکند. اين ديدگاه کانت تکليفنگر است. مثال معروف او هم وام گرفتن از کسي است. يعني آن که در باز پس دادن وام بايد تحت هر شرايطي به وعده وفا کرد. زيرا اگر ديگران هم نسبت به ما اين کار را کنند و ثانيا اگر اين دروغگويي و خلف وعده جهانگستر شود وضعيت جهان بيثبات خواهد شد. مثال قول دروغين گواه روشن چيزي است که کانت آن را تکليف کامل(perfect duty) در مقابل تکليف ناقص ميخواند. تکليف ناقص مثل آزادي تبلور استعدادهاست. کانت اين نمونه را غيراخلاقي نميداند، مثل جهاني که در آن همه تنبل هستند و استعدادهايشان را متبلور نميسازند. اما جهاني را بر اساس وعده دروغين ساختن، غيراخلاقي است.
دکتر اعواني سپس به تمايز کانت ميان الزام اخلاقي و اجبار اخلاقي اشاره کرد و گفت: ما ملزم هستيم که بر اساس تکليف عمل کنيم و آزادانه اين الزام را بر خود ايجاد ميکند. او الزام را نيز به دو قسم ميداند: الزام فعال و الزام منفعل. الزام فعال يك الزام ذاتي است. هر الزام به فعل تكليفي، الزام فعال (obligatio activa) است. من ملزم هستم که به دردمندان کمک کنم، يعني نسبت به اين عمل ملزم هستم نه به فرد خاصي، در اين الزام يک ضرورت عقلي وجود دارد، در اين الزام تاثر و دلسوزي و عاطفه در کار نيست. بنابراين در اين الزام من حاکم به فعل خويشتن در کمک به دردمندان هستم. اما الزام منفعل (obligatio passiva) ، يك الزام تحميلي است نسبت به امر الزام شده. يعني از بيرون تحميل شده است. مثلا اگر پرداخت ديون به خاطر ترس از قانون باشد، الزام منفعل است و اخلاقي نيست. او همچنين الزام را به ايجابي و طبيعي هم تقسيم ميکند: الزام ايجابي به نحو ايجادي و اختياري تعين مييابد، الزام طبيعي از طبيعت افعال به وجود ميآيد. هر قانوني يا طبيعي است يا تصنعي و تحکمي است. اگر الزام از نظام طبيعت برخاسته باشد، ريشه در طبيعت خود افعال دارد. هيچ الزام ايجابي مستقيما و بيواسطه به عمل منتهي نميشود. هر الزام ايجابي يک الزام غيرمستقيم است.
دکتر اعواني بعد از بيان انواع الزام به بحث از رابطه دين و اخلاق پرداخت و گفت: کانت به تقدم اخلاق بر اديان معتقد است. هيچ ديني غيراخلاقي نيست. دين بر اساس اخلاق به وجود آمده است. ما اگر اخلاق داشته باشيم، دين را هم داريم، اما ممکن است ما دين داشته باشيم، اما اخلاقي نباشيم. ما در مقابل خدا الزاماتي داريم، خدا احکامي گفته که بايد عمل شود. اما خدا از ما نميخواهد که اين الزامات را از روي اجبار انجام دهيم. بلکه خدا ميخواهد ما از سر رغبت، آنها را بر اساس علل محرکه دروني خود انجام دهيم. الزاماتي که انسان در مقابل خدا دارد، هنگامي که بر اساس اجبار انجام شود، به نحو احسن انجام نپذيرفته و انسان فقط وظيفه بيروني خود را انجام داده است. بلکه هنگامي که بر اساس تکليف و وظيفه دروني انجام دهيم، آن را درست انجام دادهايم. اگر کاري با علاقه تمام و با ميل و رغبت و مطابق اصول اخلاق و از همه مهمتر بر اساس تکليف انجام شود، يک عمل اخلاقي محسوب ميشود، حتي اعمال ديني. اما اگر کاري بر اساس اجبار شود، عملي است که بر اساس ظاهر دين، بر اساس وظيفه بيروني و بر اساس تکليفي که از بيرون است انجام شده است و اخلاقي نيست.
دکتر اعواني تاکيد کرد: وقتي کانت الزام را به بيروني و دروني تقسيم ميکند، يک تفاوت واقعي ميان آنها قائل ميگردد. اختلاف آنها فقط در حقوقي بودن و اخلاقي بودن نيست، بلکه علل محرکة عمل اهميت مييابد.
دکتر اعواني به تضاد ميان درون و بيرون اشاره کرد و گفت:از نظر کانت بيشترين مشکل اخلاقي جوامع از اينجاست. دروني چيزي ميخواهد که در بيرون نميتواند صورت بگيرد و بيرون چيزي الزام ميکند از درون رضايت به انجام آن نيست.
وي سپس به تمايز اصل نظري اخلاق و محرکي که فرد را وا ميدارد مطابق يک قانون عمل کند، اشاره کرد و گفت: کانت ميپرسد که چه چيز فرد را وا ميدارد تا درون و بيرون يکسان باشد؟ هر عمل اخلاقي که فرد انجام ميدهد فاهمه راجع به آن حکم ميکند. قوه محرکه نيز براي انجام به آن فرد را تشويق ميکند. اصل اعلاي تمام احکام اخلاقي در فاهمه (Verstand) قرار دارد و اصل اعلاي تحريک اخلاقي در دل (Herz) قرار دارد. او دل را در واپسين نوشتههاي اخلاقياش به کار ميبرد، اما در جاهاي ديگر از اراده ياد ميکند.
وي بار ديگر به ارتباط دين و اخلاق مبتني بر تکليف اشاره کرد و گفت: کساني ميگويند انسان اول بايد خدا را داشته باشد و بعد از آن اخلاق را. اين اصلي راحت و ساده است. اما اخلاق و الهيات هيچ کدام اصل يکديگر نيستند. در واقع اخلاق و الهيات نميتوانند بدون يکديگر وجود داشته باشند. در اينجا بحث اين نيست که الهيات محرک اخلاق است(که البته هست)، بلکه بحث بر سر اين است که اخلاق نظري منشاء الهي دارد که به نظر کانت چنين نيست. اگر اخلاق ريشه الهي داشت، يعني اگر علم اخلاق مبتني بر دين بود، بايد هر ملتي قبل از آن که تصوري از تکليف داشته باشد، ابتدا خدا را ميشناخت و بعد در نتيجه هر ملتي که تصور درستي از خدا نميداشت، بايد از اخلاق بري بود. ملتها يا مردم تکاليف اخلاقي خود را دقيقا ميشناسند، آنها بدون اين که تصور درستي از خدا داشته باشند، زشتي دروغ را در مييابند. خداوند به قانون اخلاقي حکم کرده است زيرا اين قانون، قانون اخلاق است و اراده او با قانون اخلاق منطبق است. خدا الزامکننده قانون اخلاقي است. هر قانون اخلاقي بدون نياز به شخص ديگري ميتوان صحيح باشد، اما در مقام عمل ما تنها نيستيم و ملزم به رعايت حقوق ديگران هم هستيم.
دکتر اعواني در ادامه به تفصيل ارتباط قانون و اخلاق از ديد کانت پرداخت و گفت: قانوني نميتواند اساس اخلاق باشد بلکه وظيفة من نسبت به اجراي قانون احترام است، بايد انجامش دهم، اما اگر رفتار قانونيام به دليل ترس از قانون باشد، اخلاقي نيست. وقتي قانون را به صورت دروني بپذيرم و به آن احترام بگذارم و ذات خردمند خود را موظف کنم که اين قانون را انجام دهم، براي صلاح انسانيت خود و ساير انسانها، اخلاقي رفتار کردهام. در اين صورت اخلاق عبارت است از انطباق با قانون عام و کلي بر اساس اراده آزاد و کل اخلاق عبارت است از مناسبت و سازگاري رفتار ما انسانها با قاعده کلي که درون ما انسانها از طريق وجدان هست. تمام رفتار ما، آن چه تابع قانون کلي و رفتار آزاد است، اخلاقي خطاب ميشود. اما سوالي که باقي ميماند اين است که وقتي رفتاري اخلاقي نباشد، غيراخلاقي بودن آن در کجا مشخص ميشود؟ يعني فهم و عقل ما غيراخلاقي بودن آن را در مييابد يا اراده از انجام آن پرهيز ميکند؟ کانت معتقد است که ما در فاهمه متوجه ميشويم. چون اگر اراده کنيم، دير ميشود. امر نادرست را اول در مييابيم. کانت اراده را بعد از فاهمه قرار ميدهد. اگر فاهمه در تشخيص رفتار خطا کند، خوب نفهمد که چه بايد کند، خودبخود رفتار ناقص است و هرزگي و شرارت را به طبع آن ميآورد.
وي در پايان گفت: بنابراين نزد کانت انسان غايت است و نه وسيله. آگاهي به انسانيت انسان در درجه اول اخلاق قرار ميگيرد. آگاهي به خود انسانيت ما تقدم بر هر گونه قواعد حقوقي، قواعد اجتماعي، عرف، فرهنگ و ... . در اين صورت تکليف انسان بالاترين تکليف است. به تعبير کانت«بسيار بعيد است که تکاليف انسان نسبت به خودش کم اهميتتر از تکاليفش نسبت به ديگران باشد. اگر ميخواهيد بدانيد که شخص نسبت به ديگران چه احترامي ميگذارد، دقت کنيد که نسبت به خودش چه احترام ميگذارد. اگر نسبت به خودش احترام گذاشت، نسبت به ديگران هم احترام ميگذارد. » شفقت، خيرخواهي، بخشندگي و هر چه در نظر بگيريم، ميتواند شرط و پايه رفتار انسان نسبت به خودش باشد و بعد نسبت به ديگران. در مقابل اگر انساني را ديديد که در مقابل ديگري تن به حقارت ميدهد، در حقيقت به عزت و شرف انسانيت خودش ضربه زده است و با اين حساب نميتوان گفت که اين فرد در مقابل کارهاي اخلاقي خودش متعهد است. کانت غايتگرا، پيامدگرا يا فايدهگرا نيست. فلسفه اخلاق کانت را بايد در مقابل انسان قرار داد و اين گونه او را سنجيد. تمام تکاليف ما در سه موضوع خلاصه ميشود، يکي اختيار و آزادي ما به عاليترين درجه که اين کيفيتي است که اساس و پايه هر نوع کمالي در ماست، ارزش دروني جهان که خير دروني در آن است در گرو همين اختيار و آزادي است که انسان نسبت به اراده خودش دارد و جبري است که انسان بر اساس همين اراده از درون بر خود وارد ميکند. دومين قسمت حدود آزادي است. چنان رفتار کن که هميشه قانون تو بر اعمال تو حاکم باشد، من نبايد تابع تمايلات خود باشم، بلکه بايد آنها را تحت ضابطه در آورم. ما يک بار به هنگامي که با استناد به آزادي خود را همچون عللي که به طريقه پيشين عمل ميکند، تصور ميکنيم، بار ديگر که خود را در مقايسه با کردارهايمان مقايسه ميکنيم، اين دو نگرش نبايد با تناقض مواجه باشد. آن چه را که ما نسبت به اعمال خودمان نظر داريم، و آن چه را که عمل ميکنيم، نبايد تناقض داشته باشد. هر گونه دودلي و هر گونه ريايي بين ظاهر و باطن، بيرون و درون، عمل و وجدان ايجاد شود، ما قانون اخلاق را نقض كردهايم و تکليف خودمان را با انسانيت خودمان روشن نکردهايم. مفهوم آرماني آزادي به گونهاي جداناپذير به مفهوم استقلال ذاتي يا خودآييني پيوسته است و اين مفهوم استقلال به نوبه خود با اصل کلي يا عام اخلاق پيوند دارد. اصلي که در مفهوم آرماني خود زمينهساز اعمال ذاتهاي خردمند است. درست به همان گونه که طبيعت بر اساس قانون رياضي عمل ميکند. در نتيجه کانت تکليفگراست و تکليف او بر اساس فضيلتي است که انسان به جهت «انسانيت» و «خودآگاهي به ارزش انسانيت» براي خود قائل است.